گهی دل می‌خورد خونم از خیالی بخارایی غزل 336

خیالی بخارایی

آثار خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

گهی دل می‌خورد خونم گه از راه جفا دیده

1 گهی دل می‌خورد خونم گه از راه جفا دیده همین باشد کمال بی‌رهی ای دل تو با دیده

2 ز رسوایی نیندیشم کنون کز غم برون انداخت حدیث دیده ام را گریه و راز مرا دیده

3 تو قدر خاک پای خود بپرس از مردم چشمم نه زآن مردم که روشن می کنند از توتیا دیده

4 اگر نادیده رویت را به مه نسبت کند چشمم مکن عیبش که بدخویی سیه روی است نادیده

5 از این غیرت نمی‌خواهد خیالی دیده را روشن که می‌سازد خیالت را به مردم آشنا دیده

عکس نوشته
کامنت
comment