- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از دیر برون آمد ترسا بچه ای سرمست بر دوش چلیپائی خوش جام مئی بر دست
2 کفر سر زلف او غارتگر ایمان است قصد دل و دینم کرد ایمان مرا برده است
3 کفری و چه خوش کفری کفری که بُود ایمان این کفر کسی در اوست کایمان به خدایش هست
4 ناقوس زنان می گفت آن دلبرک ترسا پیوسته بود با ما یاری که به ما پیوست
5 بگشود نقاب از رخ بربود دل و دینم زنّار سر زلفش جانم به میان در بست
6 در گوشهٔ میخانه بزمی است ملوکانه ترسا بچهٔ ساقی رندیست خوش و سرمست
7 سید ز همه عالم بر خاست به عشق او در کوی مغان با او مستانه و خوش بنشست