1 شها ز روی تفکر درآ در این ایوان بخوان حدیث انوشیروان و شادروان
2 چنان بکوش در آیین داد تا گویند به روزگار تو خلق جهان ز پیر و جوان
3 بدور احمد نوشیروان همی نازد چنانکه احمد مرسل بدور نوشروان
1 تا به دارالملک عزلت گشته ام فرمانروا تاج فقرم ساخت بر تخت قناعت پادشا
2 آستین افشاندم از گرد علایق آشکار تا زدم مردانه بر ملک دو عالم پشت پا
1 چو در خواب شد دیده پاسبانها نوای درای آمد از کاروانها
2 به محمل گزیدند جا خوبرویان به تنها دمیدند گفتی روانها
1 ای عنبرین فضای صفاهان ز من درود بر خاک مشکبیز تو و آب زنده رود
2 بر ریگهای پر در و یاقوت و بهرمان بر خاکهای پر گل و نسرین و آبرود