- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
شیخ الاسلام گفت که نام وی طیفور بن عیسی بن آدم بن سروشان. جدا و سروستان گوری بوده مسلمان شده و بایزید از اقران احمد خضرویه است و با حفص و یحیی معاذ و شیقیق بلخی ٭ دیده بود. شیخ الاسلام گفت: استاذوی کردی بود، پهلوی وی در گورست ببسطام بایزید درخواست که گورمن فروتر ازان استاذ من برید حرمت استاذ را، و بایزید صاحب رای بوده در مذهب، لیکن ویرا ولایت کشاد، کی مذهب درآن بادید نیامد، وفات وی در سنه احدی و ستین و مائتین بود «و نیز گفتند که در سنه اربع و مائتین، ولیکن در سنه احدی و ستین در ستر است.» ,
بایزید گفت: من لم ینظر الی شاهدی بعین الاضطرار، و الی اوقاتی بعین الاغترار، والی احوالی بعین الاستد راج، والی کلامی بعین الافترا، والی عبارتی بعین الاجترا، والی نفسی بعین الار زاء فقد اخطاء النظر فی. و قال ابوعثمان الغربی٭ لم یسمع لا بی یزید حکایة احسن منها. ,
شیخ الاسلام گفت: کی بر بایزید فراوان دروغهاء گویند، از آنچه برو شاختهاند، یکی آنست کی وی گفت: شدم خیمه زدم بر عرش. شیخ الاسلام گفت: این سخن در شریعت کفر است و در حقیقت بعد. می حقیقت درست کنی بفرادید آوردن خویش، حقیقت چیست؟ برستن از خویش حقیقت خود درست کن، برابر گفتن کفر است. حصری ٭ گوید: اگر عرش بینم ملحدم، ور شدم خیمه زدم، کجا شدی؟ توحید بد و یگانگی می درست کنی وا به رسیدن میباید نه فرا رسیدن. جنید متمکن بوده، او را لوچ و پوش نبوده اوامر و نهی بزرگ داشته، و کار از اصل در گرفته، از آنست کی همه فرقت ویرا پذیرفتهاند. ,
او را گفتند: وطن تو تا کجاست؟ گفتا آه زیر عرش! یعنی منتهاء همت من و غایت نظر من، و آرام جان من و سرانجام کار من آنست، کی ترا گفتم، کی اللّه گفت موسی را: کی غریب و من وطن تو. جریری: گفت کی عجز از دریافت یافتنست و این که میگویند. کی وی سید عارفانست خود رندانست سید عارفان او است. ار پس از آدمیان میگوی احمد عربی، ار پس از اهل این کوی میگوی بوسعید خراز است. ,
شیخ الاسلام گفت: کی بوبکر داشگر و اسحق حافظ٭ هر دو فرامن گفتند، کی بومعشر معروف گفت، کی بوبکر حفید گفت، کی جد من گفت عباس حمزه ٭ کی بایزید در مسجد نماز میکرد قعقعه از استخوان صدر اوی بیرون میآمد و میشنیدند از هیبت حق و حرمت و تعظیم شریعت. بوبکر واسطی ٭ گوید: کی بایزید بدر مرگ گفت: الهی! ما ذکرتک الاعن غفلة، و ما خدمتک الاعن فترة. هرگز یاد نکردم ترا مگر از غفلت و هرگز ترا نپرستیدم مگر از سر فترت. این بگفت و برفت قال ابویزید: کفر اهل الهمة اسلم من ایمان اهل المنه. ,
و قال: ابعد الخلق من اللّه اکثر هم اشارة الیه. ابوموسی دبیلی گوید کی بایزید گفت: کی چهل سال در دریای اعمال غواصی کردم، چون بر آن بر گذشتم، بر میان خود زنار دیدم، لشیخ الاسلام لنفسه: ,
7 طلبتکم خمسین من حجة اذا بوسطی فیه زنار
ابو موسی الدبیلی من اصحاب ابی یزید قال ابوموسی: الناس یقولون اسناد الحکمة وجودها و انا اقول: اسناد الحکمة قبولها. ابوموسی گوید شاگرد وی که بایزید گفت: که اللّه تعالی را به خواب دیدم گفتم: را بتو چونست؟ گفت: از خود فروتر آی و رسیدی. ,
شیخ الاسلام گفت: راه فرا اللّه شناخت را آنست، یافت را عزیز است. حلاج گوید: که راه با او یک گامست. شیخ الاسلام گفت از خود در گذشتی باو رسیدی. ,
شیخ الاسلام گفت: که قاضی ابراهیم باخرزی مرا گفت: کی اللّه تعالی بخواب دیدم گفتم: خداوندا بنده بتو کی رسد؟ گفت: آنگاه کی او را هیچ مانع نماند، کی او را از من وا دارد. ,
شیخ الاسلام گفت: در دعا فرا درویشی از یاران خود: که اللّه تعالی ته بخویشتن از خویشتن بمبراد! ته بخویشتن از خویشتن بمپوشاد! محال بود که چیزی آید و ترا از و بپوشد. چون چیزی ترا ازو بپوشد، چون پدید آید آن چیزی برسد.چون خویشتن از خویشتن بپوشد، در غرور بمانی جاوید. لا تقطعنا بک عنک، دعاء ابوبکر صدیق رضی اللّه عنه. ,
شیخ الاسلام گفت: کی با سلیمان دارانی٭ گوید: که هر چیزی که ترا ازو مشغول کند. بر تو شومست، گر همه مادر تو بود، و پدر تو بود. شیخ الاسلام گفت: که خاصهٔ او از یکجا میشنوند و یکجا مینگرند. ,
شیخ الاسلام گفت: که قصه هم اینست، که آنجا کی نشان دهند نهٔ! و آنجا که نشناسد آنجا بی! عبداللّه است راست، ایذ راز عبداللّه دیگرست فهم از دریافت بیگانه است، یافت آشناست، مییاب در میاب! بسطامی را پس مرگ بخواب دیدند گفتند: حال تو؟ گفت: مرا گفتند، ای پیر! چه آوردی؟ گفتم: درویش بدرگاه ملک شود ویرا گویند چه خواهی؟ نه گویند چه آوردی؟ ,
شیخ الاسلام گفت که علی شریفی مرا گفتا: کی بر ما به نیشاپور عجوزی بود عراقیه نام درویش. از درها سوال کردی برفت از دنیا بخواب دیدند گفتند: حال تو؟ گفت: مرا گفتند چه آوردی؟ گفتم: آه همه عمرا مرا باین در حوالت کردند کی خدا دهاد! اکنون میگویند کی چه آوردی؟ گفتند: راست میگوید، از وی باز شوید. توفی علی شریفی فی المحرم سنه ست و ثلثین و اربع مائه، و دفن بجنب الامام یحیی بن عمار رحمه اللّه. ,
فضیل عیاض٭ را پس مرگ بخواب دیدند گفتند: حال تو؟ گفت: لم ار للعبد خیراً من ربه. خیر نساج را پس از مرگ بخواب دیدند گفتند: حال تو؟ گفت: ترا از این چکار، ازین دنیای بچلوی «پلیدک، نجس»شما باری برستم. ,
سری سقطی٭ گوید: کی بر دیری بر گذشتم گفتم: ای راهب! جواب داد، چه شد حنیفی! گفتم: از کدام وقت اینجا هستی؟ جواب داد: کی سی و سه سال. گفتم: پر این سی و سه سال چه یافتی؟ گفت: کدام خادم دیدی، که از خانهٔ ملکی بیامد، و ازو ترا بازار ملوک چه کار؟ ,
شیخ الاسلام گفت: با بیگانگی صحبت درست نیاید، پیش بشناس، و پس صحبت گیر! با یزید گوید: که یاد من او را نصیب من است ازو و غفلت من نصیب او است از من. ,
شیخ الاسلام گفت: دنیا بهرهٔ او است از تو، و آخرت بهرهٔ تو است ازو. ویرا در آخرت بهره نیست، بهرهٔ او در دنیاست. سخن علی ابن ابیطالب: که مرا اختیار دهند که مسجد رو، یا خواهی در بهشت من در مسجد روم، که مسجد بهرهٔ او است از من، و بهشت بهره، من است ازو. و بایزید گوید: الهی! فردا دست من در دست فقیری ده، کسی که به من از تو گوید، و من با او از تو گویم، و بهشت فرا دیگران ده! بسطامی را گفتند: کی عارف ازو هیچ محجوب بود؟ گفت: که او خود حجاب عارف است ازو محجوب چون بود؟ ,
شیخ الاسلام گفت: کی او بنگدازد،کی کس سامان فرا عارف واند، در هفت آسمان و زمین پوشیده ترا از عارف نیست، مریدان حجاب خویشاند، و حق حجاب عارف. هر کس حجاب دارد، تاش نشناسد عارف حجاب او دارد تاش نه بینند. ,
شیخ الاسلام گفت: قدس اللّه روحه: که بوسعد محبوری مرا گفت: کی بونصر ترشیزی گفت، که بوزرعهٔ طبری گفت، که مرتعش٭ گفت، که بوعثمان حیری گفت: کی باحفص حداد نیشابوری ٭ گفت که سلمهٔ بخاری گفت. کی من حاضر بودم کی شاگردی از آن بایزید پرسید ویرا: که مرید مه یا مراد؟ گفت: لامرید و لامراد و لاخبر و لااستخبار و لاحد و لارسم، و هو الکل بالکل. برق السن مخبره، و شررنا مسعرة، فالکل عن النطق اظهار و الاظهار عن النطق اسرار، و هو الکل بالکل. شیخ الاسلام گفت: و هو الکل بالکل بلاکل. ,
شیخ الاسلام گفت: که بوسعد مالینی گوید که حصری ٭ گفت، که با حفص شقاق گفت، که بوتراب نخشبی٭ گفت، کی بایزد بسطامی را گفتم: که قرب و بعد چیست؟ گفت: قرب بعد است و بعد خود چون نام خویش است. تامل دهشت است و معرفت حیرت. ,
شیخ الاسلام گفت: بیندیشیدن درو دهشت است، و دهشت نقصان است، و معرفت حیرت است و حیرت تمام است. ذوالنون٭ گوید: التفکر فی ذات الحق جهل و الاشارة شرک، و حقیقة المعرفة حیرة. ,
شیخ الاسلام گفت: نه حیرت ازوست، که حیرت دوست، و حیرت دو است: حیرت عام است، آن حیرت الحاد و ضلالست، دیگر در عیانست، آن حیرت یافتنست. ,
انشدنا الامام لغیره ,
25 بعدک که منی هو قرباک افنیتنی منی بمعناک
26 لا یفرق الاوصاف ما بیننا ان قلت لی ما کنت ایاک