1 هفت شمع اندر نظر شد هفت مرد نورشان میشد به سقف لاژورد
2 پیش آن انوار نور روز درد از صلابت نورها را میسترد
1 کرد بازرگان تجارت را تمام باز آمد سوی منزل دوستکام
2 هر غلامی را بیاورد ارمغان هر کنیزک را ببخشید او نشان
1 بیمارم و غم در امتحانم دارد اما غم او تر و جوانم دارد
2 این طرفه نگر که هرچه در رنجوری بیرون ز غمش خورم زیانم دارد
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به