- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سرومن، صد خارم از دست تو در پا رفته است دست من گیر از کرم چون پایم از جا رفته است
2 بعد از این خواهد ز صحراسیل خون آمد بشهر بسکه خون دل ز چشم ما بصحرار رفته است
3 هیچکس را خاری از دست غمت بر پا نرفت هر چه رفت از زخم بیداد تو بر ما رفته است
4 آفتاب من اگر از روی زین گردد بلند پست گردد کار مه هر چند بالا رفته است
5 کس بیوسف ننگرد از گرمی بازار تو بلکه چون یوسف هزار اینجا بسودار رفته است
6 خسروان را آرزوی لعل شیرین تو کشت کوهکن دروادی حسرت نه تنها رفته است
7 در سر کوی بتان اهلی گر رفت رفت صد هزاران دین و دل اینجا بیغمار رفته است