- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سپهر هفتمین کانجا بسی برج روان گردد به هر برجی خیالی ده که خورشید روان گردد
2 چه شکل است آن ز بهر کشتن خلقی بنامیزد گه از دزدیده بنماید گه از شوخی نهان گردد
3 ز حسن خود چه در سر می کنی باد، ای درخت گل نهان نیم خیزش باش تا سرو روان گردد
4 که گرد آرد ز شادی جان گمره را دران ساعت که جان گرد خیال او، خیالش گرد جان گردد
5 نیاید کوه جور از وی گران، لیک این گران جوری که در پیشش نیارد دم زدن کش دل گران گردد
6 مگر ز دیدنم مگری که رسوا می کنی ما را چه بندم حیله چون بی خواست چشم من روان گردد
7 رخی سویم نه و در ما نگاه حیرتی افگن ازان پیشم که زیر خاک مهره رایگان گردد
8 کجا گردد به کام من فلک کان مه رسد زین سو وگر گردد هم از فرمان شاه کامران گردد
9 وصال، اهل هوس جویند، خسرو را بس این دولت که او در کوی او بدنام و خلقی بدگمان گردد