- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 با آفتاب رویت چون مه نمی برآید زهره چه زهره دارد تا در برابر آید
2 از خاک رهگذارت دزدیده سرمه نوری وز عین بی حیایی در دیده می درآید
3 آمد هزار ناوک ز آن غمزه بر دل من پیوسته چشم بر ره دارم که دیگر آید
4 از دست آب دیده آهی همی برآریم خود غیر از این چه کاری از دست ما برآید
5 گردن بنه خیالی حکمی که راند تیغش تا زود هرچه باشد آن نیز برسرآید