- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گشته از سوز شرر زان سینه گلخن سنگ را کاتش افگنده است در دل، ناله من سنگ را
2 میکند سامان اسباب جنونم نوبهار بهر طفلان سیل می آرد بدامن سنگ را
3 سازش گردون بدو نان یک دو روزی بیش نیست زود اندازد چو بردارد فلاخن سنگ را
4 روزگار آخر ستمگر را ستمکش می کند شیشه میسازد مکافات شکستن، سنگ را
5 سخت جانان را ز مال خود،نباشد بهره یی از شرر هرگز نگردد خانه روشن سنگ را
6 هست در هر عقده سختی نهان صد مصلحت هر شرر باشد چراغی زیر دامن سنگ را
7 اشک گرمم آبیاری کرده کوه و دشت را گشته زان تخم شرر در سینه خرمن سنگ را
8 ما درشتان را به نرمی، زیر دست خود کنیم می کشد در بر چو آب آیینه من سنگ را
9 آفتاب من تجلی گر کند واعظ به کوه میگدازد از رگ خود در فلاخن سنگ را