- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بگوئید ای رفیقان ساربان را که امشب باز دارد کاروان را
2 چو گل بیرون شد از بستان چه حاصل زغلغل بلبل فریاد خوان را
3 اگر زین پیش جان میپروریدم کنون بدرود خواهم کرد جان را
4 بدار ای ساربان محمل که از دور ببینم آن مه نامهربان را
5 دمی بر چشمهٔ چشمم فرود آی کنون فرصت شمار آب روان را
6 گر آن جان جهان را باز بینم فدای او کنم جان و جهان را
7 چو تیر ار زانکه بیرون شد ز شستم نهم پی بر پی آن ابرو کمان را
8 شکر بر خویشتن خندد گر آن ماه بشکر خنده بگشاید دهان را
9 چو روی دوستان باغست و بستان بروی دوستان بین بوستان را
10 چو میدانی که دورانرا بقا نیست غنیمت دان حضور دوستان را