- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوش سرمست به وقت سحری میشدم تا به بر سیمبری
2 تیز کرده سر دندان که مگر بربایم ز لب او شکری
3 چون ربودم شکری از لب او بنشستم به امید دگری
4 جگرم سوخت که از لعل لبش شکری می نرسد بی جگری
5 گاهگاهی شکری میدهدم بر سر پای روان در گذری
6 زین چنین بوسه چه در کیسه کنم وای از غصهٔ بیدادگری
7 زان همه تنگ شکر کو راهست از قضا قسم من آمد قدری
8 تا خبر یافتهام از شکرش نیست از هستی خویشم خبری
9 کارم از دست شد و کار مرا نیست چون دایره پایی و سری
10 وقت نامد که شوم جملهٔ عمر همچو نی با شکری در کمری
11 ماهرویا دل عطار بسوخت مکن و در دل او کن نظری