- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سرای تذروان فرخنده کام بدین گونه گفتند از کار سام
2 که از آبگین چون مگس دور شد به بوی عسل دفع زنبور شد
3 جنیبت برون برد از آن رزمگاه علم زد در ایوان فغفورشاه
4 چو خور برق از برج مه برفراخت ازین چرخ اطلس کله برفراخت
5 همان دم از آن گلرخان خواست جام رسید از لب لعل دلبر به کام
6 در آئینه چین رخ یار یافت به چین سر زلف دلبر شتافت
7 در گنج بگشوده و کشته مار ز اغیار ببریده و برده یار
8 رطب خورده و استخوان سوخته خریده گل و خار بفروخته
9 گذشته ز نار و رسیده به نور نظرگاه فردوس منظور حور
10 شده کشته دیو و پری در کنار غمش شادی و شادیش غمگسار
11 چو فیروزه شد شاه فیروزبخت زدندش در ایوان فغفور تخت
12 چو سلطان مشرق برآمد به گاه ز یاقوت بر سر نهاده کلاه
13 سراپرده بر چرخ اطلس زده علم بر رواق مقرنس زده
14 همه سر فراز آن ماچین و چین نهاده سر بندگی بر زمین
15 همه شهریاران کشورگشای فکنده سر عجز در پیش پای
16 دران بزم شاهان ترک از ادب ز هیبت فروبسته چون پسته لب
17 سرای غلامان زرکش قبای دو رویه زده صف به گرد سرای
18 نهاده امیران گیتیپناه سر چاکری بر در بارگاه
19 جهانپهلوان بود بر تخت زر جهانی که پیشش ببسته کمر
20 ز ناگه قمرتاش چینی چو برق درآمد روان از در شاه شرق
21 به دستش سر و دست دستور پیر که او را پدر بود و شه را وزیر
22 درخشنده آورده با خویشتن چو شمع فروزده تیغ و کفن
23 به مژگان همه صحن ایوان برفت بر سام نیرم باستاده گفت
24 که شاها جهان در پناه تو باد زمین و زمان روی و راه تو باد
25 هواجوی صدر تو بادا فلک دعاگوی قدر تو بادا ملک
26 اگر میکشی خون این بیگناه حلالست بر جان سپاران شاه
27 وگر رحمت آری به جان بنده است کند بندگی تو تا زنده است
28 وگر زان که آمد خطائی پدید بر آن دامن عفو باید کشید
29 چو او نیز در حکم فغفور بود ببخشای جرمش که معذور بود
30 ز بهر دل این سرافکنده است که هم بندهزاد است و هم بنده است
31 که بر این جهاندیده رحم آوری ازو درگذاری و زو بگذری
32 که پیر است و در قید حکمت اسیر جوان را چه افزاید از خون پیر
33 درآمد چو بلبل به گفتار سام شکر ریخت بیرون چو طوطی ز کام
34 لب شکرافشان شکرریز کرد همه مرز چین را شکرخیز کرد
35 به پاسخ چنین گفت کای نوجوان جهان جسم و لفظ تو آب روان
36 اگر زان که بد کرد فغفور دید ز تیغم چشید آنچه باید چشید
37 پریدخت را هم عزا داشتی غم و درد بر ما روا داشتی
38 بگفتم نباشد نکو هم به فال شد از دست خود لاجرم پایمال
39 بتی را چنین زنده در گور کرد همی این چنین همدم مور کرد
40 شد اکنون چو در بند زندان گور ابا مار همخواب و همخانه مور
41 هر آن کس که چاهی کند بر گذار نخست او در آن چاه افتد چو مار
42 پس آنگه جهاندیده را پیش خواند روان خلعتش داد و زی خود نشاند
43 بدو داد دست وزارت دگر به حرمت ز چرخش برآورد سر
44 بفرمود تا جام می دردهند ترنم نوازند و ساغر دهند
45 درخشنده آتش در آب افکنند به می تاب در آفتاب افکنند
46 عقیقین لبان جام برداشتند ز یاقوت می کام برداشتند
47 قدح نوش کردند و مستان شدند چو شب شد به سوی شبستان شدند
48 ز ایوان چو برخاست آواز کوس به کیوان برآمد خروش خروس
49 سفیده به سرخی بیاراست روی سیاهی نهان کرد در لحظه موی
50 می مهر در جام زر ریختند ز سیماب آتش برانگیختند
51 بنفشه درودند و گل کاشتند چمن را ز سنبل تهی داشتند
52 روان سام از جام نوشین بخواست دگر نوشداروی خوشین بخواست
53 به روی پریدخت می نوش کرد خرد را به یک جرعه بیهوش کرد
54 دلش با سر زلف او بسته عهد ز مستی به هستی برون برده عهد
55 شکرچین شد از پسته تنگ او درآویخت از زلف شبرنگ او
56 ز لعلش قدح جست و نقل از دهن گل از باغ رخسار و قند از سخن
57 پریدخت از مه برافکند شب به شکرفشانی درآورده لب
58 که بادا به کامت همه روزگار شبت روز عید و خزانت بهار
59 به جای تو ای گرد فرخنژاد هر آن کس که بد کرد نیکش مباد
60 کنون چون در و دشت پر سنبل است ز بلبل همه باغها پر گل است
61 چمن باغ خلد و سمن سوریست عروس را هوای گل سوریست
62 شقایق نگر سر درانداختست می لعل در ساغر انداختست
63 چمن را قبای سمن در بر است سمن را هوای چمن در سر است
64 بدان طوبی آباد دارم هوا که مل بی گل امروز نبود روا
65 بفرما که ترک شبستان کنند زکاشانه آهنگ بستان کنند
66 سراپرده بر لالهزاران زنند علم بر لب جویباران زنند
67 شنید این روان سام یل برنشست پریدخت در هوج زر نشست
68 جنیبت ز ایوان به صحرا دواند ابر طوبیآباد مرکب براند
69 بزد تخت فیروزه بر پیشگاه خروش مغنی برآمد به ماه
70 پریپیکران مجلس آراستند ز سیمین بران جام میخواستند
71 به جام عقیقی درآویختند حقیقی می اندر قدح ریختند
72 نواگر بتان عود بنواخته گهی سوخته عود و گه ساخته
73 رخ گل ز مل لالهرنگ آمده ز گل لاله را پا به سنگ آمده
74 نشستند در سایه سرخ بید شده روشن از باده چشم امید
75 لب ساغر از لعل شرین لبان شده چون لب یار شیرین زبان
76 سمن آب روی بر گل رو زده بنفشه خم اندر خم مو زده
77 ز گل روی باغ ارغوانی شده ز سبزه زمین آسمانی شده
78 عروسان بستان گشاده نقاب به ریحان مشکین درافکنده تاب
79 ز لب نوش خندان شکر ریختند ز مو مشک بر نسترن بیختند
80 روان صراحی رسیده به کام روان خون مرغ صراحی مدام
81 می همچو گل در کف دست سام لب اندر لب یار نوشین به کام
82 ریاحین علم بر گلستان زده شقایق دم میپرستان زده
83 عروس چمن چلهپوش آمده ز بلبل چمن در خروش آمده
84 بنفشه خم موی برتافته ز باد صبا روی برتافته
85 صنوبر قدان گشته هر سو چمان ز قد تیر کرده ز ابرو کمان
86 صبا آتش گل برافروخته دل لاله از برگ گل سوخته
87 نهاده سمن بر چمن صندلی به هر گوشهای بر یکی بلبلی
88 به کام دل دوستان بوستان شده بوستان خرم از دوستان
89 گشوده صبا برقع از روی گل معطر شده عالم از بوی گل
90 ز باد صبا چین در ابروی آب چو زنجیر موی بتان پیچ و تاب
91 به نوبت غزلخوان شده فاخته بر آواز قمری قد افراخته
92 بهاری ز هر شاخ سر بر زده نگاری ز هر کاخ سر بر زده
93 هزاران ترنمنواز آمده گل از خوشدلی خرقه باز آمده
94 رسانده پیام از بهشت برین شمال از صبا و شمال از سیمین
95 که خوش باد این عیش بر دوستان که با دست بی دوستان بوستان
96 که ایام روز جوانی گذشت ز دور فلک عمر فانی گذشت
97 دم خوش برآرای نفس خوش دمیست به عالم برآسا که خوش عالمیست
98 دلاور چو نرگس شده میپرست گل خیری و خمر گلگون به دست
99 به دستش می تلخ شیرین گوار به دست دگر زلف مشکین یار
100 به گفتار رامشگران کرده گوش به رفتار مهپیکران داده هوش
101 پریچهره ساقی مه سیمتن بت پرنیان پوش پسته دهن
102 به گردش درآورده در پای سرو عقیقین شرابی چون خون تذرو
103 فروغ دل و نور چشم قدح تن جام را جان و جان را فرح
104 زلال روانبخش عنبرنسیم ازو پیر و برنای و ممسک کریم
105 درافشان و روشن چو شمع فلک فروزان و صافی چو جام فلک
106 زده آب بر آتش آفتاب شده پیش او از حیا آتش آب
107 به روز آفتاب و به شب ماهتاب ز زر آب یاقوت سیمای ناب
108 کهن پیر دهقان و پیر طرب جگر گوشه خوشه بنتالعنب
109 نم جسم و جان آب آتش شرار می جام جم آتش آبدار
110 فروزنده خورشید خمخانه برج درخشنده یاقوت پیمانه درج
111 خراباتی بکر و پر کرده جام منور چو شمع شبستان تمام
112 مشعشع گلاب و چو گلگون عرق ملمع نقابی چو میگون عرق
113 دوای کی و نوشداروی جم خطا رفت و بیهوش داروی غم
114 عروس چمان و چمانه تتق معین چو خون شفق در افق
115 درافشان سهیل یمانیش نام غلط میکنم روح ثانیش نام
116 خردمند مردافکن و راهزن به صورت فرشته به فعل اهرمن
117 لعال قدح قفل زندان غم گل روی ساغر کلید کرم
118 چو خور تیره گرد چو گل هرزهخند چو مه شیشه باز و چو شب چشمبند
119 جم جام گل چهره اورنگ تاک گل باغ جان بلکه خود جان پاک
120 سفیدهدم شام و صبح صبوح مشاعل فروز شبستان روح
121 چو لعل لب ساقی خوشخرام بنانین و نوشین و یاقوتفام
122 گلابی چکیده ز گلبرگ جان شرابی از آن رفته آب روان
123 که ز شیشهاش چون برون آوری چو دیوی نماید به دست پری
124 خوشا باده تلخ شیرینگوار اگر مستیش را نبودی خمار
125 خوشا در غزل گشته مست شراب ازل تا ابد خفته مست و خراب
126 دریغا صبوح گلافشان می اگر نیستی داغ دوری ز پی
127 خوشت باد ای نکهت نوبهار که داری نسیم سر زلف یار
128 چرا درگذشتی ز ماه همچو با د بیا ای که جانم فدای تو باد
129 علم زن دم صبح در بوستان که بستان حرامست بیدوستان
130 بکش فرش فیروزهگون در چمن به شبنم فروشوی روی سمن
131 سمن خط ریحان کشش بر ورق چمن طاس نرگش نهش بر طبق
132 ببین لاله را با دل سوخته رخ از آتش دل برافروخته
133 شکوفست بلقیس و بستان سبا بنفشست لیلی و مجنون صبا
134 مگر پرده از روی لیلی فتاد که مجنون دگر سر به صحرا نهاد
135 مگر بهر بلقیس شد چاره ساز که هدهد به سوی صبا رفت باز
136 مگر انده ویس گلروی خورد که گل همچو رامین شد از مهر زرد
137 مگر بلبل از بانگ و زاری نخفت که گل گشت در باغ با خار جفت
138 چو زد گربه بید بر شاخ دست روان باد چون برق در موش جست
139 چو گل صید مرغ سحرخیز کرد دلاویز مرغی شب آویز کرد