1 ساقیا، می ده که بیرون سبزه های تر دمید چون خط سبز جوانان نغز و جان پرور دمید
2 در خیالت، ای خیال ابروانت ماه عید اذهبا قبلی و روحی، بیننا بعد بعید
3 مثل رویت در بنی آدم کسی هرگز ندید دست نقاش ازل تا نقش آدم برکشید
4 باد صبح از خاک کویت مژه ای می داد دوش آب چشمم بر سر کویش به هر سو می دوید
5 ای نصیحت گو، برو، از من چه می خواهی که نیست در من این مذهب که روزی شیخ باشم یا مرید
6 گر جهانی بر سر آیندم به شمشیر جفا هیچکس پیوند من از دوست نتواند برید
7 دوستان گویند خسرو را ملامت در وفاست ای عزیزان، هر نفس یاری دگر نتوان گزید