1 صنما بیار باده بنشان خمار مستان که ببرد عشق رویت همگی قرار مستان
2 می کهنه را کشان کن به صبوح گلستان کن که به جوش اندرآمد فلک از عقار مستان
3 بده آن قرار جان را گل و لاله زار جان را ز نبات و قند پر کن دهن و کنار مستان
4 قدحی به دست برنه به کف شکرلبان ده بنشان به آب رحمت به کرم غبار مستان
5 صنما به چشم مستت دل و جان غلام دستت به می خوشی که هستت ببر اختیار مستان
6 چو شراب لاله رنگت به دماغها برآید گل سرخ شرم دارد ز رخ و عذار مستان
7 چو جناح و قلب مجلس ز شراب یافت مونس ببرد گلوی غم را سر ذوالفقار مستان
8 صنما تو روز مایی غم و غصه سوز مایی ز تو است ای معلا همه کار و بار مستان
9 بکشان تو گوش شیران چو شتر قطارشان کن که تو شیرگیر حقی به کفت مهار مستان
10 ز عقیق جام داری نمکی تمام داری چه غریب دام داری جهت شکار مستان
11 سخنی بماند جانی که تو بیبیان بدانی که تو رشک ساقیانی سر و افتخار مستان