- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 صنیع الممالک بود طرفه نقشی که هر بنده را واجب است احترامش
2 چو دست طبیعت بزندان زهدان ز ستر عدم خواست دادن خرامش
3 ز هر کشوری صانعی خواست ماهر پی صنع آن ذات در بطن مامش
4 یکی ساخت چشمش یکی ساخت گوشش یکی هر دو بازو یکی هر دو گامش
5 یکی کرد از خون لبالب عروقش یکی ساخت بر تن مرتب عظامش
6 مع القصه کردند شکلی که مادر ندانست حال رضاع و فطامش
7 چو زنگی جمالش چو ترکی فعالش چو رومی خصالش چو هندی کلامش
8 یکی اهل داهومه پنداشت او را یکی خواندی از مردم یار یامش
9 سرونش چو گاو و سرینش چو اشتر چو زرافه کردن چو اشتر سنامش
10 ز هر موی او می برآمد مقامی که دانای آن خواند والامقامش
11 سپس در پی نام او در ممالک نمودند شوری خواص و عوامش
12 چو در صنع از جمله را بود شرکت صنیع الممالک نهادند نامش