صلا جان‌های از جلال الدین محمد مولوی غزل 587

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

صلا جان‌های مشتاقان که نک دلدار خوب آمد

1 صلا جان‌های مشتاقان که نک دلدار خوب آمد چو زرکوبست آن دلبر رخ من سیم کوب آمد

2 از او کو حسن مه دارد هر آن کو دل نگه دارد به خاک پای آن دلبر که آن کس سنگ و چوب آمد

3 هر آنک از عشق بگریزد حقیقت خون خود ریزد کجا خورشید را هرگز ز مرغ شب غروب آمد

4 بروب از خویش این خانه ببین آن حس شاهانه برو جاروب لا بستان که لا بس خانه روب آمد

5 تن تو همچو خاک آمد دم تو تخم پاک آمد هوس‌ها چون ملخ‌ها شد نفس‌ها چون حبوب آمد

6 ز بینایی بگردیدی مگر خواب دگر دیدی چه خوردی تو که قاروره پر از خلط رسوب آمد

7 تو چه شنیدی تو چه گفتی بگو تا شب کجا خفتی حکایت می‌کند رنگت که جاسوس القلوب آمد

8 صلاح الدین یعقوبان جواهربخش زرکوبان که او خورشید اسرارست و علام الغیوب آمد

عکس نوشته
کامنت
comment