جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)
جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

سحرگه از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 2546

غزل 2546 ام از 6329 غزلیات

سحرگه گفتم آن مه را که ای من جسم و تو جانی

1 سحرگه گفتم آن مه را که ای من جسم و تو جانی بدین حالم که می‌بینی وزان نالم که می‌دانی

2 ورای کفر و ایمانی و مرکب تند می‌رانی چه بس بی‌باک سلطانی همین می‌کن که تو آنی

3 یکی بازآ به ما بگذر به بیشه جان‌ها بنگر درختان بین ز خون تر به شکل شاخ مرجانی

4 شنودی تو که یک خامی ز مردان می‌برد نامی نمی‌ترسد که خودکامی نهد داغش به پیشانی

5 مشو تو منکر پاکان بترس از زخم بی‌باکان که صبر جان غمناکان تو را فانی کند فانی

6 تو باخویشی به بی‌خویشان مپیچ ای خصم درویشان مزن تو پنجه با ایشان به دستانی که نتوانی

7 که شمس الدین تبریزی به جان بخشی و خون ریزی ز آتش برکند تیزی به قدرت‌های ربانی

عکس نوشته
کامنت

سوالات متداول درباره شعر سحرگه گفتم آن مه را که ای من جسم و تو جانی

شاعر شعر سحرگه گفتم آن مه را که ای من جسم و تو جانی چه کسی است ؟

شاعر شعر سحرگه گفتم آن مه را که ای من جسم و تو جانی جلال الدین محمد مولوی(مولانا) می باشد.

شعر سحرگه گفتم آن مه را که ای من جسم و تو جانی در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 7 سروده شده است.

قالب شعر سحرگه گفتم آن مه را که ای من جسم و تو جانی چیست ؟

قالب شعر سحرگه گفتم آن مه را که ای من جسم و تو جانی غزل است

مضمون اصلی شعر سحرگه گفتم آن مه را که ای من جسم و تو جانی چیست؟

این شعر در دسته‌بندی شعر فارسی, شعر کوتاه, عارفانه, غمگین, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن شعر فارسی, شعر کوتاه, عارفانه, غمگین, می‌نوشی است.
بنر