صحرا ز باد دستی آهم فقیر از واعظ قزوینی غزل 292

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

صحرا ز باد دستی آهم فقیر شد

1 صحرا ز باد دستی آهم فقیر شد کوه از جواب ناله من سینه گیر شد

2 عاقل بنقش عاریتی تن نمیدهد از ساده لوحی آینه صورت پذیر شد

3 در کنج غم ز درد تو از بس گداختم تن مشتبه ز ضعف بموج حصیر شد

4 آید بکام زهر اجل به ز شکرم از موی سر چو کاسه مرا پر ز شیر شد

5 چون آفتاب چهره به زردی نهاد روی برخیز ساز برگ ره مرگ دیر شد

6 بد میرود ز دل سخن نرم نرم خصم شد دیر هضم نان، چو به روغن خمیر شد

7 خود را ببند در ره حق بر سبکروان پیکان سبک ره این قدر از فیض تیر شد

8 باشد جوان همیشه چو گلهای معنیت واعظ چه غم که گلبن طبع تو پیر شد؟

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر