1 ساقی ز کرم نواخت ما را خمخانه بریخت بر سر ما
2 ما جام و بر آب چون حبابیم دریاب ز ما و ما ز دریا
3 عشقست که هیچ جا ندارد هر جا می جو تو جای بی جا
4 در دیدهٔ مست ما توان دید آن نور ولی به چشم بینا
5 آئینه از او وجود دارد او نیز به آینه هویدا
6 با شمع جمال او چه باشد پروانهٔ عقل بی سر و پا
7 رندیم و حریف نعمت الله هرگز نکنیم توبه حاشا
دیدگاهها **