- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ساقی ازین چنبر غم داد داد کشت بس آزاده و کم داد داد
2 بر سر ما تا مه و گردون بود سوزد ازو گر شه و گردون بود
3 روزی از آسایش آن خوش هوا خاطر جم را تک ابرش هوا
4 خورد دو جام می گلبو زدن جانب میدان شده در گوزدن
5 بر سر گردون تک ابرش رساند گوزد و بر تارک ابرش رساند
6 زان سر چوگان شده گو شهر شهر چون مه نوز ابروی او شهر شهر
7 یکدم از او چون دم بیهوده گوی از خم چوگان نشد آسوده گوی
8 تاخته اسب از حد چین تاختن مرگ هم آماده بر این تاختن
9 رد شد از اسب آنمه و خون خورد و مرد ساغر جم گشت از آن خرد و مرد
10 سیلی مرگ آنهمه اسباب خورد زیروی از خون وی اسب آب خورد
11 خورد شد از حادثه آن جام جم مرد وشد این عاقبت انجام جم