ای غمزهٔ جادویت افسونگر از خواجوی کرمانی غزل 727

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

ای غمزهٔ جادویت افسونگر بیماران

1 ای غمزهٔ جادویت افسونگر بیماران وی طره هندویت سرحلقهٔ طراران

2 رویت بشب افروزی مهتاب سحرخیزان زلفت بدلاویزی دلبند جگر خواران

3 گوئیکه دو ابرویت بیمار پرستانند پیوسته دو تا مانده از حسرت بیماران

4 جان آن نبود کو را نبود اثر از جانان یار آن نبود کو را نبود خبر از یاران

5 چون دود دلم بینی اندیشه کن از اشکم چون ابر پدید آید غافل مشو از باران

6 تا پیر خراباتت منظور نظر سازد در دیدهٔ مستان کش خاک در خماران

7 جز عشق بتان نهیست در ملت مشتاقان جز کیش مغان کفرست در مذهب دینداران

8 یوسف که بهر موئی صد جان عزیز ارزد کی کم شود از کویش غوغای خریداران

9 خواهد که کند منزل بر خاک درش خواجو لیکن نبود جنت ماوای گنه کاران

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر