جان فدا کن وصل از شاه نعمت‌الله ولی غزل 1312

شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

جان فدا کن وصل جانان را بجو

1 جان فدا کن وصل جانان را بجو دُرد دردش نوش درمان را بجو

2 عشق زلفش سر به سودا می کشد مجمع زلف پریشان را بجو

3 بگذر از صورت چو ما معنی طلب کفر را بگذار و ایمان را بجو

4 گنج او در کنج دل گر یافتی گنج را بگذار و سلطان را بجو

5 ذوق از مخمور نتوان یافتن ذوق خواهی خیز و مستان را بجو

6 گوهر این بحر ما گر بایدت همچو غواصان تو عمان را بجو

7 همت عالی نخواهد غیر آن گر تو عالی همتی آن را بجو

8 در خرابات مغان ما را طلب می بنوش و راحت جان را بجو

9 نعمت الله جو که تا یابی امان ساقی سرمست رندان را بجو

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر