- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 رسید باد صبا تازه کرد جان مرا نهفته داد به من بوی دلستان مرا
2 بخفت نرگس و فریاد کم کن، ای بلبل کنون که خواب گرفته است ناتوان مرا
3 صبا سواد چمن زا چو نسخه کرد بر آب به گل نمود که بنگر خط روان مرا
4 مرا گذر به گلستان بس است، لیک چه سود که سوی من گذری نیست گلستان مرا
5 گمان همی بردم کز فراق او بزیم غم نهفته یقین می کند گمان مرا
6 نشان نماند ز نقشم، کجاست عارض او که در کشد قلم این نقش بی نشان مرا
7 فغان من ز کجا بشنود به گوش آن شوخ که خود نمی شنود گوش من فغان مرا
8 پرید جانب او مرغ روح و با من گفت که من شدم، تو نگهدار آشیان مرا
9 خوش آن دمی که در آید سپیده دم ز درم پر از ستاره و مه ساخت خانمان مرا
10 سرم برید و به دستم نهاد و راه نمود که خیز و زو سر خود گیر و بخش جان مرا
11 نهاد بر لب من لب، نماند جای سخن که مهر کرد به انگشتری دهان مرا
12 رو، ای صبا و بگو سرو رفته را، باز آی به نوبهار بدل کن یکی خزان مرا
13 اسیر زلف ویم با خودم ببر، ای باد وگرنه زاغ برد با تو استخوان مرا
14 ز رفتن تو به جان آمدم، نمی دانم که رفتنت ز کجا خاست بهر جان مرا
15 دل شکسته خسرو به جانب تو شتافت غریب نیست، نگهدار میهمان مرا