1 صبا ز زلف تو بویی به عاشقان آورد نسیم آن به تن رفته باز جان آورد
2 هزار جان سزد از مژده، گربه باد دهند که نزد دلشدگان بوی دلستان آورد
3 خبر ز چین سر زلف مشکبوی تو داد صبا چو از دل گم گشته ام نشان آورد
4 اگر نه جان عزیزی، چرا دمی بی تو؟ به کام دل نفسی برنمی توان آورد
5 دلم ز لطف تو رمزی به گوش تو می گفت ز شوق اشک چم آب در دهان آورد
6 هزار بوسه لبم زد ز شوق بر دهنم ازان که نام دهان تو بر دهان آورد
7 به شست هجر تو بر جان بیقرارم زد هر آن خدنگ که ایام در کمان آورد
8 کسی به قربت تو دست یافت چون خسرو که روی سوی تو و پشت بر جهان آورد