1 صبا چو در سر آن زلف نیم تاب شود شکیب در دل بیننده تنگ تاب شود
2 به ترک دین مسلمانیش بیاید گفت دلی که در شکن زلف نیم تاب شود
3 سیاه روی شدم زین سفید رخساران چو هندویی که پرستار آفتاب شود
4 یکی ز پرده برون آی تا به دیده من جمال جمله بهشتی وشان عذاب شود
5 به هر جفا که کند چشم تو رضا دادم که از خصومت ترکان جهان خراب شود
6 به هر زمین که چو آب حیات بخرامی دهان مرده به زیر زمین پر آب شود
7 به مجلسی که تو حاضر شوی، چه حاجت نقل؟ که هم به دیدن تو صد جگر کباب شود
8 سؤال غم زدگان را ز لب دری بگشای که جان خسته به دریوزه جواب شود
9 نخفت خسرو مسکین درین هوس شبها که دیده بر کف پایت نهد به خواب شود