1 ویرانه کرد چرخ بستان و کاخ ما شد تنگنای غم قصر فراخ ما
2 آن روح تابناک بر ذروه سپهر شد در صف ملک از دیولاخ ما
3 پرسیدم از خرد تاریخ فوت وی گفتا «بناگهان پژمرده شاخ ما»
1 نگین خاتم جم داشت لعل فرخ تو سزای دست همایون شه بد آن گوهر
2 ازین قبل ز پی بوسه بر لب تو نهاد بلند دست خود آن شهریار نام آور
1 سپیده دم چو در آغاز سال و ماه عرب گرفت مار سیه مهره سپید بلب
2 یکی سیه قصب داشت گیتی اندر بر دریده گشت گریبان آن سیاه قصب
1 ای بسته پس طاعت یزدان کمر خویش تا ساخته کار دو جهان از هنر خویش
2 حاجت بمه و مهر و سپهرت نبود زانک روشن شده چرخ تو ز شمس و قمر خویش