1 رو زردی از من است ز چشم سیه گرم ورنه کی آیی آن که من اندر تو بنگرم
2 من دانم ولی که شده ست آب جوی او کز دست چشم خویش چه خونابه می خورم
3 در جستن شکوفه روی تو شد روان بادی که از جوانی خود بود در سرم
4 اکنون که مر مرا غم تو سرخ روی کرد پیش که گویم این غم و این زر کجا برم؟
5 بگشا نقاب کز رخ چون آفتاب تو روز فرود رفته خود را برآورم
6 دل چون چراغ سوخته شد ز آتش فراق از شام غم هنوز به تاریکی اندرم
7 سودای خاک پای تو تا در سر من است سر در کلاه سبز فلک در نیاورم
8 من خسروم، ولیک نگر کز فراق تو گویی که از نگارش شاپور دفترم