1 خیزید که تا جام شرابی به کف آریم این یک دو نفس عمر به ضایع نگذاریم
2 یک دم که ز ما فوت شود بی می و معشوق شک نیست که آن دم ز خیالش نگذاریم
3 هر جام پر از می که بیابیم بنوشیم با همنفسی عمر عزیزش به سر آریم
4 جان در تن ما عشق نهاده به امانت امید که بر خاک در او بسپاریم
5 بزمیست ملوکانه و رندان همه سرمست گر باده ننوشیم در اینجا به چه کاریم
6 آن عهد که با ساقی سرمست ببستیم تا روز قیامت به همان قول و قراریم
7 روشن شده ازنور رخش دیدهٔ سید خوش نقش خیالی است که بر دیده نگاریم