- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 برخیز که صبح است و صبوح است و سکاری بگشای کنار آمد آن یار کناری
2 برخیز بیا دبدبه عمر ابد بین رستند و گذشتند ز دمهای شماری
3 آن رفت که اقبال بخارید سر ما ای دل سر اقبال از این بار تو خاری
4 گنجی تو عجب نیست که در توده خاکی ماهی تو عجب نیست که در گرد و غباری
5 اندر حرم کعبه اقبال خرامید از بادیه ایمن شده وز ناز مکاری
6 گردان شده بین چرخ که صد ماه در او هست جز تابش یک روزه تو ای چرخ چه داری
7 آن ساغر جان که ملک الموت اجل شد نی شورش دل آرد و نی رنج خماری
8 بس کن که اگر جان بخورد صورت ما را صد عذر بخواهد لبش از خوب عذاری