برخیز که از جلال الدین محمد مولوی غزل 2639

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

برخیز که صبح است و صبوح است و سکاری

1 برخیز که صبح است و صبوح است و سکاری بگشای کنار آمد آن یار کناری

2 برخیز بیا دبدبه عمر ابد بین رستند و گذشتند ز دم‌های شماری

3 آن رفت که اقبال بخارید سر ما ای دل سر اقبال از این بار تو خاری

4 گنجی تو عجب نیست که در توده خاکی ماهی تو عجب نیست که در گرد و غباری

5 اندر حرم کعبه اقبال خرامید از بادیه ایمن شده وز ناز مکاری

6 گردان شده بین چرخ که صد ماه در او هست جز تابش یک روزه تو ای چرخ چه داری

7 آن ساغر جان که ملک الموت اجل شد نی شورش دل آرد و نی رنج خماری

8 بس کن که اگر جان بخورد صورت ما را صد عذر بخواهد لبش از خوب عذاری

عکس نوشته
کامنت
comment