1 برخیز بتا بیا ز بهر دل ما حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
2 یک کوزه شراب تا به هم نوش کنیم زآن پیش که کوزهها کنند از گل ما
1 ما لُعْبَتِکانیم و فلک لُعبَتباز، از روی حقیقتی نه از روی مَجاز؛
2 یکچند درین بساط بازی کردیم، رفتیم به صندوقِ عدم یکیک باز!
1 تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
2 پرکن قدح باده که معلومم نیست کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
1 آن قصر که با چرخ همیزد پهلو بر درگه آن شهان نهادندی رو
2 دیدیم که بر کنگرهاش فاختهای بنشسته همی گفت که کوکوکوکو
1 هر راز که اندر دل دانا باشد باید که نهفتهتر ز عنقا باشد
2 کاندر صدف از نهفتگی گردد در آن قطره که راز دل دریا باشد
1 دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است، و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است،
2 سرتاسرِ آفاق دویدی هیچ است، و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است.