1 برخاست میان بسته دلم چابک و چست میخواست که کار خود کند جمله درست
2 چون کرد به بیوفایی عمر نگاه کنجی بنشست و از جهان دست بشست
1 از رقیبان تو صد خار جگر هست مرا بجز از درد تو صد درد دگر هست مرا
2 مست آن زلف چه زنام اگر سر برود کافرم گر زسر خویش خبر هست مرا
1 آن کعبه جان سوی خود میخواند از یاری مرا ای گریه در خون جگر آلوده نگذاری مرا
2 بودم من ای خورشید رخ در خاک خواری ذره وش برداشتی از خاک ره با این همه خواری مرا
1 خط چو مهر گیا تا نموده یی ما را هزار مهر و محبت فزوده یی ما را
2 جفا نموده ات اکنون طریق رندی نیست چنان نما که در اول نموده یی ما را