1 بخد و آن لب و دندانش بنگر که همواره مرا دارند در تاب
2 یکی همچون پری در اوج خورشید یکی چون شایورد از گرد مهتاب
1 کوس تو اندر خوردنی، هر روزگار اندر منه باد برگست و قفا سفت و سیل و عصا؟
1 زمین ز راغنک و راه درازش همه سنگلاخ و همه شوره یکسر
1 در تو دل خسته نظری تیز نکرد کز دیده هزار گونه خونریز نکرد
2 پرهیز کن از دود دلی، کز غم تو خون گشت وز دوستیت پرهیز نکرد