1 بخد و آن لب و دندانش بنگر که همواره مرا دارند در تاب
2 یکی همچون پری در اوج خورشید یکی چون شایورد از گرد مهتاب
1 همچون رطب اندام و چو روغنش سرین همچون شبه زلفکان و چون دنبه الست
1 گر بدی آنکس که زی توام بفکندی خویشتن اندر نهادمی بفلاخن
1 با سرشگ سخای او کس را ننماید بزرگ رود فرب
2 یاد کرد از لطیف طبعش بحر گشت پر در و عنبر اشهب