-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یاد باد آن شب که دلبر مست و دل در دست بود باده چشم عقل میبست و در دل میگشود
2 بوی گل شاخ فرح در باغ خاطر مینشاند جام می زنگ غم از آئینه جان میزدود
3 مه فرو میشد گهی کو پرده در رخ میکشید صبح بر میآمد آن ساعت که او رخ مینمود
4 کافر گردنکشش بازار ایمان میشکست جادوی مردم فریبش هوش مستان میربود
5 از عذارش پرده گلبرگ و نسرین میدرید وز جمالش آبروی ماه و پروین میفزود
6 همچو سرمستان دلم تا صبحدم در باغ وصل از رخ و زلفش سخن میچید و سنبل میدرود
7 گرشکار آهوی صیاد او گشتم چه شد ور غلام هندوی شب باز او بودم چه بود
8 چون وصال دوستان از دست دادم چاره نیست چون بغفلت عمر بگذشت این زمان حسرت چه سود
9 گفتم آتش در دلم زد روی آتش رنگ تو گفت خواجو باش کز آتش ندیدی بوی دود