1 یاد کن: زیرت اندرون تن شوی تو برو خوار خوابنیده، ستان
2 جعد مویانت جعد کنده همی ببریده برون تو پستان
3 پیر فرتوت گشته بودم سخت دولت او مرا بکرد جوان
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 به چنگال قهر تو در، خصم بد دل بود همچو چرزی به چنگال شاهین
1 این جهان پاک خواب کردار است آن شناسد که دلش بیدار است
2 نیکی او به جایگاه بد است شادی او به جای تیمار است
1 شاد زی با سیاه چشمان، شاد که جهان نیست جز فسانه و باد
2 زآمده شادمان بباید بود وز گذشته نکرد باید یاد
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به