یاد باد آنکو مرا هرگز از خواجوی کرمانی غزل 237

خواجوی کرمانی

آثار خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

یاد باد آنکو مرا هرگز نگوید یاد باد

1 یاد باد آنکو مرا هرگز نگوید یاد باد کی رود از یادم آنکش من نمی‌آیم بیاد

2 آه از آن پیمان شکن کاندیشه از آهم نکرد داد از آن بیدادگر کز سرکشی دادم نداد

3 از حیای چشمهٔ نوشش شد آب خضرآب با نسیم خاک کویش هست باد صبح باد

4 نیکبخت آنکو ز شادی و نشاط آزاد شد زانکه تا من هستم از شادی نیم یک لحظه شاد

5 بندهٔ آن سرو آزادم وگر نی راستی مادر فطرت ز عالم بنده را آزاد زاد

6 در هوایش چون برآمد خسرو انجم ببام ذره‌وار از مهر رخسارش ز روزن در فتاد

7 چون بدین کوتاه دستی دل بر ابرویش نهم کاتش سوزنده را برطاق نتوانم نهاد

8 برگشاد ناوکش دل بسته‌ایم از روی آنک پای بندانرا ز شست نیکوان باشد گشاد

9 گفتمش دور از تو خواجو را که باشد همنفس گفت باد صبحگاهی کافرین بر باد باد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر