1 رازیکه بگفتی ای بت بدخویم واگو که من از لطف تو آن میجویم
2 چون گفت به گریه درشدم پس گفتا وامیگویم خموش وامیگویم
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 چه باشد گر نگارینم بگیرد دست من فردا ز روزن سر درآویزد چو قرص ماه خوش سیما
2 درآید جان فزای من گشاید دست و پای من که دستم بست و پایم هم کف هجران پابرجا
1 می ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجا گردن بزن اندیشه را ما از کجا او از کجا
2 پیش آر نوشانوش را از بیخ برکن هوش را آن عیش بیروپوش را از بند هستی برگشا
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **