1 رشاء العشق حبیبی لشرود و مضل کل قلب لهواه وجد الصبر یصل
2 سنه الوصل قصیر عجل معتجل سنه الهجر طویل و مدید و ممل
3 یملاء الکاس حبیبی و طبیبی و تذر فعلن مفتعلن او فعلاتن و فعل
4 ناول الکاس نهارا و جهارا و قحا لا یخاف رهقا من به محیاک قتل
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 آمد مه ما مستی دستی فلکا دستی من نیست شدم باری در هست یکی هستی
2 از یک قدح و از صد دل مست نمیگردد گر باده اثر کردی در دل تن از او رستی
1 ای دشمن روزه و نمازم وی عمر و سعادت درازم
2 هر پرده که ساختم دریدی بگذشت از آنک پرده سازم
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به