1 پرنس ارفع دولت جهان هوش و خرد که تابد از رخ زیبایش فره ایزد
2 ستم گریخت ز دادش چنانچه می بگریخت ز نام یزدان پتیاره و هریمن و دد
3 چنانکه کلک و زبانش ز هر بدی دور است خدای دور کناد از رخش دو دیده بد
1 چو در خواب شد دیده پاسبانها نوای درای آمد از کاروانها
2 به محمل گزیدند جا خوبرویان به تنها دمیدند گفتی روانها
1 تا به دارالملک عزلت گشته ام فرمانروا تاج فقرم ساخت بر تخت قناعت پادشا
2 آستین افشاندم از گرد علایق آشکار تا زدم مردانه بر ملک دو عالم پشت پا