- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بیچاره دلم در سر آن زلف به خم شد دل کیست که جان نیز درین واقعه هم شد
2 انگشت نمای دو جهان گشت به عزت هر دل که سراسیمهٔ آن زلف به خم شد
3 چون پرده برانداختی از روی چو خورشید هر جا که وجودی است از آن روی عدم شد
4 راه تو شگرف است بسر میروم آن ره زآنروی که کفر است در آن ره به قدم شد
5 عشاق جهان جمله تماشای تو دارند عالم ز تماشی تو چون خلد ارم شد
6 تا مشعلهٔ روی تو در حسن بیفزود خوبان جهان را ز خجل مشعله کم شد
7 تا روی چو خورشید تو از پرده علم زد خورشید ز پرده بهدر افتاد و علم شد
8 تا لوح چو سیم تو خطی سبز برآورد جان پیش خط سبز تو بر سر چو قلم شد
9 چون آه جگرسوز ز عطار برآمد با مشک خط تو جگر سوخته ضم شد