پیر مغان گدای درش همچو از اهلی شیرازی غزل 354

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

پیر مغان گدای درش همچو ما بسی است

1 پیر مغان گدای درش همچو ما بسی است ما خود کسی نه ایم ولی پیر ما کسی است

2 گر بهر دوست کوهکنی مرد قصه چیست در وادی محبت ازین کشته ها بسی است

3 هرگل که نیست بوی وفا دارییی در او گر هم گل بهشت بود پیش ما خسی است

4 بادا فدای قامت طوبی خرام او هرجا که سرونازی و شمشاد نورسی است

5 باشد که همرهان نظر کیمیا کنند بر اهلی حزین که درین راه واپسی است

6 گر زدی سنگی بغیری بر دل دیوانه خورد دیگران را سرشکست این سنگ و ما را دل شکست

7 زان دهان امید نبود هیچ صاحب هستیش با وجود هستی اهلی درین امید هست

عکس نوشته
کامنت
comment