- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مردم چشم مرا برد آب و گر آیی درو مردمی باشد که بنشینی چو بینایی درو
2 ماه را با چون تویی باری که نسبت می کند نیست چون عیاری و شوخی و رعنایی درو
3 در رخت گم گشت عقل و گفت، یارب، چون کنم وصف زیبایی که حیران است زیبایی درو
4 عشق استاد است و شاگردش بلای کوی دوست مکتبش بدبختی وتعلیم رسوایی درو
5 تشنه تو میرد آب زندگی گر بیندت زنده ای سیراب گردد گر فرود آیی درو
6 گرد کویت را نبیزم من به دامان دو چشم زانکه گم گردد دل بد روز هر جایی درو
7 خلق گوید، خسروا، از عشق کی دیوانه شد چون کند بیچاره، چون نبود شکیبایی درو