1 خلق می بینند فیض از تنگدستان بیشتر روشنایی میدهد شمع پریشان بیشتر
2 در گرفتن میکند انگشتها هم را مدد چشم یاری هست یاران ز یاران بیشتر
3 خار بن در باغ و، گل هر سو پریشان میدود میکشند آزار در دنیا عزیزان بیشتر
1 بربند میان، وقت کنارت ز میانهاست زان لعل بها یافت، که در مخزن کانهاست
2 عزلت نه همین روی نهفتن ز جهانست خوش گوشهنشینی که نه حرفش به میانهاست
1 تا زنده است دل، نیست لذت پذیر دنیا کی میشود نمک سود، ماهی ز شور دریا؟!
2 چون سایه، چند افتی در پای قصر و ایوان؟ بردار دست از شهر، بگذار سر بصحرا
1 نیست غیر از وصل آبی آتش جوش مرا مرهمی جز دوست نبود زخم آغوش مرا
2 بر سرم سودای جانان، بسکه پا افشرده است باده پرزور نتواند برد هوش مرا