گشت چو معمار فیض، بانی از واعظ قزوینی غزل 525

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

گشت چو معمار فیض، بانی بنیان حسن

1 گشت چو معمار فیض، بانی بنیان حسن بست ز مژگان کج، طره بر ایوان حسن

2 گشته پریشانی از حلقه زلفش عیان عشق برآورده است، سر ز گریبان حسن

3 کشتی دل، گو بکن فکر شکستن درست کز عرق شرم اوست، شورش توفان حسن

4 آن گل سیراب را، چهره بسی نازکست ای نظر پاک عشق، جان تو و، جان حسن

5 گرمی بازار حسن، هست ز سودای عشق شورش سودای عشق، هم ز نمکدان حسن

6 بر رخش آخر نشست، گرد خط عنبرین شد لب لعلش هم از، خاک نشینان حسن

7 واعظ اگر از رخش، چشم بپوشد رواست خاسته گرد خط از رفتن دوران حسن

عکس نوشته
کامنت
comment