شب فراق سیاه و مرا سیاه از امیرخسرو دهلوی غزل 326

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شب فراق سیاه و مرا سیاه تر است

1 شب فراق سیاه و مرا سیاه تر است که شام تا سحرم زلف یار در نظر است

2 چگونه تیره نباشد رخم که شمع مراد نمی فروزد ازین آتشی که در جگر است

3 مگو که چند شوی بی خبر ز مستی عشق کسی که مستیش از عشق نیست بی خبر است

4 هر آن بلا که رسد از بدان رسد همه را ز نیکوانست مرا هر بلا که گرد سر است

5 نفیر و ناله خلق از جفای خار بود اگر ز بلبل پرسی جفای گل بتر است

6 به تشنگی بیابان عشق شد معلوم که سایه شین سلامت نه مرد این سفر است

7 به پای بوس هوس بردنم فضول بود همین بس است که بالینم آستان در است

8 مگو که گر بکشد عشق مات، عیب مگیر چه جای عیب که خود عشق را همین هنر است

9 تو مست بودی و خسرو خراب تو سحری گذشت عمر و هنوزم خمار آن سحر است

عکس نوشته
کامنت
comment