- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شب فراق سیاه و مرا سیاه تر است که شام تا سحرم زلف یار در نظر است
2 چگونه تیره نباشد رخم که شمع مراد نمی فروزد ازین آتشی که در جگر است
3 مگو که چند شوی بی خبر ز مستی عشق کسی که مستیش از عشق نیست بی خبر است
4 هر آن بلا که رسد از بدان رسد همه را ز نیکوانست مرا هر بلا که گرد سر است
5 نفیر و ناله خلق از جفای خار بود اگر ز بلبل پرسی جفای گل بتر است
6 به تشنگی بیابان عشق شد معلوم که سایه شین سلامت نه مرد این سفر است
7 به پای بوس هوس بردنم فضول بود همین بس است که بالینم آستان در است
8 مگو که گر بکشد عشق مات، عیب مگیر چه جای عیب که خود عشق را همین هنر است
9 تو مست بودی و خسرو خراب تو سحری گذشت عمر و هنوزم خمار آن سحر است