طوطیی از جلال الدین محمد مولوی مثنوی معنوی 60

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

طوطیی در آینه می‌بیند او

1 طوطیی در آینه می‌بیند او عکس خود را پیش او آورده رو

2 در پس آیینه آن استا نهان حرف می‌گوید ادیب خوش‌زبان

3 طوطیک پنداشته کین گفت پست گفتن طوطیست که اندر آینه‌ست

4 پس ز جنس خویش آموز سخن بی‌خبر از مکر آن گرگ کهن

5 از پس آیینه می‌آموزدش ورنه ناموزد جز از جنس خودش

6 گفت را آموخت زان مرد هنر لیک از معنی و سرش بی‌خبر

7 از بشر بگرفت منطق یک به یک از بشر جز این چه داند طوطیک

8 هم‌چنان در آینهٔ جسم ولی خویش را بیند مردی ممتلی

9 از پس آیینه عقل کل را کی ببیند وقت گفت و ماجرا

10 او گمان دارد که می‌گوید بشر وان گر سرست و او زان بی‌خبر

11 حرف آموزد ولی سر قدیم او نداند طوطی است او نی ندیم

12 هم صفیر مرغ آموزند خلق کین سخن کار دهان افتاد و حلق

13 لیک از معنی مرغان بی‌خبر جز سلیمان قرانی خوش‌نظر

14 حرف درویشان بسی آموختند منبر و محفل بدان افروختند

15 یا به جز آن حرفشان روزی نبود یا در آخر رحمت آمد ره نمود

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر