1 درد می مرهم ریش دل بیمار غم است ورنه از دولت ساقی می صافی چه کم است
2 وصل لذت ندهد تا نچشی زهر فراق لذت عشق هم از چاشنی زهر غم است
3 درد جامی که رسد از تو غنیمت شمریم در دو صافی ز کفت هرچه بود مغتنم است
4 ای مسیحا نفس آخر چه شود گر ز کرم بازپرسی که دل خسته ما درچه دم است
5 چون کبوتر دل ما صید در و بام تو شد پاس مرغ دل ما دار که صید حرم است
6 کوس بدنامی ما در همه آفاق زدند آتش سینه ما در همه عالم علم است
7 کیست اهلی؟ که گدایی کند از لعل تو لیک چشمه نوش لب لعل تو بحر کرم است