- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 درد از طبیب گرچه نهفتن نمی توان درد دلی مراست که گفتن نمی توان
2 خواهم شکفته رو زیم از غم چو گل ولی هرگز بزهر خنده شکفتن نمی توان
3 خواب صبوح اگرچه بیوسف رخان خوشست غافل ز گرگ حادثه خفتن نمی توان
4 هر در که هست سفته ز الماس همت است وصل تو گوهریست که سفتن نمی توان
5 گفتی که لعل من کشد از زهر حسرتت وه کاین حدیث تلخ شنفتن نمی توان
6 شد داغ عشق در دل ویرانه ام نهان گنج وفا بخاک نهفتن نمی توان
7 اهلی اگرنه بر تو نسیمی وزد ز دوست گرد غم از جبین تو رفتن نمی توان