1 جغد که با باز و با کلنگان پرد بشکندش پر و مرز گردد لت لت
1 در تو دل خسته نظری تیز نکرد کز دیده هزار گونه خونریز نکرد
2 پرهیز کن از دود دلی، کز غم تو خون گشت وز دوستیت پرهیز نکرد
1 کوس تو اندر خوردنی، هر روزگار اندر منه باد برگست و قفا سفت و سیل و عصا؟
1 زمین ز راغنک و راه درازش همه سنگلاخ و همه شوره یکسر