برون ز جام دمادم مجوی از خواجوی کرمانی غزل 232

خواجوی کرمانی

آثار خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

برون ز جام دمادم مجوی این دم هیچ

1 برون ز جام دمادم مجوی این دم هیچ بجز صراحی و مطرب مخوا همدم هیچ

2 بیا و بادهٔ نوشین روان بنوش که هست بجنب جام می لعل ملکت جم هیچ

3 مجوی هیچ که دنیا طفیل همت اوست که پیش همت او هست ملک عالم هیچ

4 غمست حاصلم از عشق و من بدین شادم که گر چه هست غمم نیست از غمم غم هیچ

5 دلم ز عشق تو شد قطره‌ئی و آنهم خون تنم ز مهر تو شد ذره‌ای و آنهم هیچ

6 غمم بخاک فرو برد و هست غمخور باد دلم بکام فرو رفت و نیست همدم هیچ

7 تنم چوموی پر از تاب و رنج و دوری خم ولی میان تو یک موی اندر و خم هیچ

8 از آن دوای دل خسته در جهان تنگست که نیستش به جز از پستهٔ تو مرهم هیچ

9 دم از جهان چه زنی همدمی طلب خواجو بحکم آنکه جهان یکدمست و آندم هیچ

عکس نوشته
کامنت
comment