-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بحر ما دریای بی پایان بود آب ما از چشمهٔ حیوان بود
2 کنج دل گنجینهٔ معمور اوست گرچه دل کاشانهٔ ویران بود
3 دُرد درد عشق او را نوش کن زانکه دُرد درد او پنهان بود
4 جان چه باشد تا سخن گوید ز جان هر کسی کو عاشق جانان بود
5 نور چشم است از همه پیداتر است تا نپنداری که او پنهان بود
6 گر که بینی دست او را بوسه ده زانکه دست او از آن دستان بود
7 نعمت الله مست و جام می به دست این چنین رندی مرا مهمان بود